یادداشت من:
داستان با یه برگ از دفتر خاطرات کورینِ ۱۱ ساله شروع میشه. جشن تولد کورین عه و همه هستن به جز فورد -که کورین عاشقشه- . طی داستان و اتفاقاتی که میفته فورد با گفتن فقط یه جمله از کورین جدا میشه و مابقی کتاب زندگی پر فراز و نشیب کورین رو میخونیم، اون شعر میگه و با سلائق مختلف توی دنیای ادبیات آشنا میشه.
.
برشی از کتاب:
"هیچ میدونی شعرات چقدر برای دیگران با ارزشه؟"
"آره، گمونم بدونم" . ولی مردّد بود. در هر حال، این جوابی نبود که کورین میخواست بشنود. کورین با حرارت شروع کرد "عزیزم، نمیتونی یه مجلّهی ادبی توی کتابفروشیِ بِرنتانو پیدا کنی که اسم تو توش نباشه. و اون مردی که بهم معرفیش کردی، ناشر یا هرچی، گفت سه نفرو میشناسه که دارن دربارهی 'هکر نست بزدل' کتاب مینویسن، یکی شونَم تو انگلستانه" کورین انگشتانش را بر شیارِ بندِ انگشتهای دستِ فورد کشید و به نرمیگفت "هزارها نفر در انتظار چهارشنبهن" فورد سر تایید تکان داد، اما در سرش چیزِ دیگری میگذشت "تو مهمونیت از رقص که خبری نیس؟ من بلد نیستم برقصم"
.
#مظاهر_سبزی | #کتابخانه_مظاهر | #جنگل_واژگون | #سلینجر
بازدید : 657
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 10:14